آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

یادگیری....

دختر قشنگم 1 ماهی میشه که انگشتتو به حالت لی لی حوضک در میاوردی ولی الان چند روزی کاملا این بازی رو انجام میدی با انگشت اشاره راستت دونه دونه انگشتای دست چپتو تکون میدی و با زبون شیرین کودکیت برای خودت شعرشم می خونی و آخرش انگشت شصتتو با دست دیگت میگیری محکم میکوبی رو شکمت مامان قربون هوشت بشه آیلین جونم .... و اینکه علی دایی رو نگاه میکنی و صداش میکنی بهش میگی دا دخترگلم خیلی شیرین و دوست داشتنی تر از قبل شدی . ...
30 مهر 1392

متشكرم دخترم.........

سلام به عزيزدل مامان دخترم امروز باهم رفتيم آرايشگاه فكر مي كردم خيلي اذيت كني خودمو براي يه روز سخت آماده كرده بودم  ولي خيلي خوب بودي مامان جون راحت بغل صديقه جون(عروس عموي مامان) مونده بودي تا ماماني كارش تموم شه دفعات قبل خيلي اذيت ميشدي ولي اين بار.... آفــــــــــــــــــــــرين به دختر قشنگم                              ...
21 مهر 1392

هورااااااااااااااا

خدايا شكرت دخترم نفســـــــــــــــــــــــم ديروز يعني تو 9 ماهو 22 روزگي راس ساعت 14:50 دقيقه منو مامان خطاب كرد خيلي خوشحال شدم به اولين كسي كه خبر دادم بابايي بود اونم خوشحال شد و تبريك گفت مو به تنم سيخ شد خيلي قشنگ وقتي تو صندلي غذاش تو آشپزخونه نشسته بود تا من ناهارو آماده كنم گفت       ماما ...
15 مهر 1392

...........

دختر نازم اين روزا ماماني خيلي ناراحت براي اينكه اون سررسيدي كه از اولين روزي كه فهميدم خدا شمارو به ما هديه داده خاطراتمو توش مينوشتمو گم كردم نمي دونم كجاست جايي جا مونده يا يكي دعا كن ايشالا زودي پيدا شه تا اين ناراحتي منم تموم شه... ...
14 مهر 1392

عشق دستمال كاغذي ببين چه كار كرده....!!

دختر نازم ديشب رفتم آشپزخونه براي زود شروع كردي به گريه كردن چند ثانيه نگذشت ديدم ساكت شدي ترسيدم فوري برگشتم ديدم بعــــــــــــله ..... پشتتو كردي به اون همه اسباب بازي رنگو وارنگ  چسبيدي به دستمال كاغذي ...       همه ي دستمالارو دراورده بودي...       خسته شدي داري دستمالارو ميبري تو جعبش ...     انقدر مشغول بودي هرچيم صدات ميكردم اصلا نميشنيدي ...   ...
12 مهر 1392

اولين شعري كه آيلين ياد گرفت ....9 مهر

سلام به نور چشم مامان .... دخترم اولين شعري كه ياد گرفتي اينه ... اصل شعر اينه ببي ميگه بع بع دنبه داري نه نه پس چرا ميگيبع بع من مي خونم برات  ببي ميگه شما ميگي د   د بعد هر مكث كردن من ميگي د  د البته يه بار گفتي ب عشق ميكنم وقتي چيزيرو ياد ميگيري دخترم بعد هر يادگيريت دستمو ميبرم بالا و خداي بزرگم تشكر مي كنم براي داشتنت و هوش بالايي كه داري .... ...
11 مهر 1392

جشن دندوني آيلين در كرج ....28شهريور

سادات خانوم سلام سه شنبه با بابايي رفتيم كرج خونه ي بابابزرگينا و جمعه هم برگشتيم. پنجشنبه براي شما جشن دندوني گرفتيم و كليم مهمون داشتيم طبق معمول همه ي زحمتها گردن خاله مريم جون و مامان بزرگ عزيز بود چون منو بابايي به دلايلي مشغول بوديم كل خريدو سفارش كيك رو خاله انجام داد و مامان بزرگم آش رو بار گذاشت و ناهار رو آماده كرده بود خيلي خوش گذشت همه ي مهمونها تا ساعت 2 اومدم ناهارو خورديم بعدش شروع كرديم (به قول يه بنده خدايي) به پايكوبي دستشون درد نكنه خيلي مراسم خوبي شد و خيــــــــــــــــــــــــــلي خوش گذشت. اينم ديگ آش چقدرم خوشمزه شده بود دست مامان بزرگ درد نكنـــــــــــــــــــــــه     اينم كيك ...
5 مهر 1392

تقديم به دخترم ...

يه دنيا مهربوني يه دنيا مهرو محبت يه دنيا خوبي يه دنيا عشق يه دنيا دوستي يه دنيا زيبايي و يه دنيا ..... رو ميشه توي نگاه زيباي آيلينم ديد و من براي ميوه ي زندگيم يه دنيا سلامتي و شادكامي رو آرزو مي كنم. با تمام نفسهام دوستت دارم....     ...
4 مهر 1392